مطلب ارسالی از آقای قادری

مطلب ارسالی از آقای قادری

امروز در سالن انتظار یک بیمارستان دولتی ، در بخش رادیو تراپی ، زنی دیدم حدودا

چهل ساله ، پیچیده در چادر و مقنعه ای ای که گویی سالهاست به او احساس امنیت

و آرامش می دهد ، زن که مبتلا به سرطان سینه بود به انتظار نشسته بود تا نوبتش برسد

برای رفتن به زیر دستگاه اشعه دهنده ، ذکرشماری در دست داشت و زیر لب زمزمه می کرد.

وقتی دو مرد جوانی که روی روپوش سفیدشان اتیکت رزیدنت انکولوژی و رادیو تراپی نمایان بود... ، از راهرو پیچیدند و وارد اتاق شدند ، زن رنگش پرید ، مضطرب شد ، گفتم شاید ترسیده باشد ، نزدیک رفتم

گفتم : بار اولتان است ؟ زن با صدایی لرزان گفت ، نه بار پنجم است ، گفتم پس چرا اینقدر رنگت پریده ؟ زن آهسته با حیایی ناب گفت : آخه نمی دونستم دکتر مرد این کار رو انجام می ده ، دفعه های قبل

یه خانم دکتر بود ، الان من باید جلوی این مردها لخت بشم ! این را گفت و اشکش

سرازیر شد . گفتم اینها رزیدنت هستند ، دانشجو ، عوض می شوند ...
زن دیگر حرفهای من را نمی شنید ... چانه اش می لرزید چادرش را کشید توی صورتش

که سرخ شده بود ، گفت : اگه توانش رو داشتم و می رفتم بیمارستان خصوصی دیگه مجبور

نبودم جلوی این پسرای جوان ...
بلند گوی بد صدا چند بار نام زن را صدا کرد ... زن از روی صندلی بلند شد ، به طرف اتاق رفت .. پاهایش اما می لرزید ...
و من با تمام وجودم می توانستم آن زن را درک کنم که چه رنجی می کشد ...

در یک بیمارستان دولتی..



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, ] [ 10:58 ] [ ]
[ ]